انا العبد
من بنده کیم؟……..
من بنده کیم؟……..
شاخص های معماری سنتی
اتاقي را در نظر بگيريد که به سبک معماري مدرن ساخته شده. اين اتاق صرفا جايي براي سکونت است؛ مثل اکثر خانههاي امروز فضايي صرفا کمّي است. معماري يا هنر بايد به انسان کمک کند تا او به کمال معنوي برسد، بايد ببينيم که آيا اين خانه ممّد انسان در اين سير و استکمال معنوي هست يا نيست؟! اگر صرفا مبناي کمّي داشته باشد و کيفيت مد نظر نباشد، اين بنا تنها ابعادي دارد، چارديواري محصور و انسان در آن زندگي ميکند و فقط نيازهاي مادياش برآورده ميشود؛ يعني فقط به ضرورياتي که از آن گريزي ندارد، بسنده ميکند. هدف از ساخت اين خانه فقط اين است که ضرورتي را برآورد، تنها جايي باشد که او در آن سکني گزيند، طوري نيست که نيازهاي معنوي را برآورده سازدمعماري بايد طوري باشد که در انسان، تفکر و تأمل ايجاد کند و ارتباط با هستي صورت گيرد. در بيشتر خانههاي قديمي در هر لحظه اين امکان وجود داشت که انسان با آسمان و فضاي نامتناهي ارتباط برقرار کند. انسان احساس ميکرد که جايي که در آن زندگي ميکند، جزئي از آن فضاي نامتناهي است و اين ارتباط به نحوي برقرار ميشد، يا حداقل حياطي در خانهها بود؛ اما بيشتر خانههاي کنوني اين امکان را ندارند و انگار انسان در زندان به سر ميبرد و ديگر مجال تفکر ندارد. آپارتمانهاي امروزي در واقع يک زندان محترم است! انسان معاصر در فضايي زندگي ميکند که او را محدود ميکند؛ يک فضاي محدود کمّي که هيچ ارتباطي با عالم خارج ندارد. اين حالت، يک زندان محترم است؛ منتها زنداني که خيلي بهتر ساخته شده است! به هر طرف که نگاه ميکنيم، ديوار است؛ اما خانههاي قديم اين گونه نبود…….
شرط لازم برای معماری خوب و برای رسیدن به مکان های زنده و جاودانه شناخت زندگی است . معماری نامطلوب معماری است که انسانها در آن احساس زنده بودن و حیات داشتن و انسجام و ارامش نمی کنند
حکمت در معماری
دو گونه علم وجود دارد: علم بريده از حكمت، و علمي كه متصل با حكمت است. حكمت به طور كلي فهم
وجود و فهم مبادي و اصول وجود است. حكيم كسي است كه مبادي وجود را ميفهمد و به مبادي كلي
هستي پي ميبرد. ممکن است علم به اين امور بياعتنا باشد و اصلا توجهي به اينها نداشته باشند.
علوم جديد نسبت به اين مبادي تقريبا بياعتنايند يا اصلا توجهي ندارند؛ اما حكمت الهي ميتواند در هنر
هم متجلي شود؛ يعني هنرمند با يك اثر هنري و معماري خودش ميتواند اين مبادي هستي و وجود را از
هر حيث در هنر خودش متجلي كند. هنرمند ميتواند در فضايي كه تجسم ميكند، نوري كه در روشنايي
فضا از آن استفاده ميكند و … اينها را متجلي کند. ميتوان فضا را امري مادي صرف در نظر گرفت يا آن را
بنا به اصول و مبادي حكمي بيان كرد كه با هم خيلي فرق دارند؛ بنابراين جدايي معماري از حکمت و يا
همراه بودن معماري با حکمت در سبک بيان معماري بسيار مؤثر است.
معماري امري فردي يا شخصي نيست كه هنرمند هر چيزي را كه بخواهد، با تخيلش انجام دهد؛ يعني در
واقع اصول هستيشناسي را بايد در کار خود لحاظ کند. هنر سنتي نيازهاي معنوي انسان را برآورده
ميكند و معنوي است و به يك معنا ميتوان گفت كه مقدس است. هر چيز معنوي، مقدس هم هست.
اين امر که انساني كه به هنر ميپردازد چگونه انساني است، در معماري امر مهمي است. آيا انساني
معنوي است كه عالم را معنوي و الهي ميبيند و يا اين گونه نيست؟ همچنين اين امر که انساني كه
براي او معماري و فضايي را ايجاد ميكنيم، چگونه انساني است، نقش مهمي در معماري دارد. انسان به
تعبير قرآن موجودي است که از اسفلسافلين تا اعلي عليين ميتواند ظهور داشته باشد. مخاطب
معماري چگونه انساني است؟ انسان مورد نظر هنر معنوي، انساني کامل، معنوي و الهي با تمام
نيازهاي اوست و بنابراين هنر سنتي به نفس انسان براي رسيدن به کمال معنوي کمک ميکند. به تعبير
ديگر هنر يا ميتواند بازدارنده راه کمال معنوي باشد، يا ميتواند به انسان در پيمودن کمال معنوي کمک
کند و اين امر بستگي به اين دارد که ما چه هنري را به کار ببريم؟ هنر معنوي و الهي و مقدس که آيا
معناي دقيق کلمه نيازهاي معنوي انسان را برآورده ميکند يا نه؟!