ژن گمشده (3) قسمت آخر
خنده ای بلند توجه همه رو به سمت وسط اتاق انتظار برد. خانمی با کیف و کفش ورنی و مانتو مشکی با گلدوزی های طلایی ، صداش با آهنگ بهم خوردن النگوهای مدل عربیش همراه شده بود ، بیشتر دستهاش حرکت داشتند تا لبهاش….. ” یه دکتر رفتم تشخیصش آندو متریوزبوده ؟!آدم مریض میشه بازم از نوع با کلاسش بشه مثل این میمونه که توی خیابون تصادف کنی آن هم با ژیان چقدر بیکلاس !” و صدای دوباره منشی که مانع شد تا حرفش رو ادامه بده “خانمها یه صندلی …..” به یک مبل تک نفره رسیدم حرارت بدنم خوابید نزدیک دری بودم که مدام باز بسته و باد سرد پاییزی به داخل اتاق وارد میشد
****
“…….. آنوقتی که جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود چقدر گفتم تا خونه بابات هستی……. “همیشه از سرزنش های مامانم ناراحت می شدم ولی بیراه نمیگه با خداحافظی که باعث ناراحتیش نشه گوشی رو قطع کردم . انگار تو گروه خونی و ژنتیک من موقع خلقتم ژن خونه داری جا مونده سه ماه از عروسیمون گذشته و هنوز غذای سوخته ، چلفته، بیمزه ، لباس با 10 خط اتو ،…… و سکوتی که در مقابل این خرابکاریها هست که از صد تا سیلی بدتره به امید روزی که خوب میشه . چشمم به قاب عکس عروسیمون با پشت زمینه ی برج ایفل روی دیوار اتاق خواب افتاد . چقدر خوش تیپ ! کاش همیشه اینطور بود کروات، کت و شلوار ، موهای بالا زده ؛ آن شب اینقدر اصرار کرده بودم تا راضی شد موها شو این مدلی بزنه. بهش آمده بود ولی خودش هر بار به آینه آتلیه نگاه می کرد به حالت پشیمانی دستی به موهاش می کشید تا صافشون کنه . امروز روز تولدشه و میخوام ناهار خوبی داشته باشم ، پول زیادی ندارم که غذا از بیرون بگیرم .خورشت فسنجون و ماهی قزل آلا دوست داره . خورشت رو توی دیگ بخار بلدم ولی او مخالفه ؛وقتی خورشت آماده شد میریزم توی دیگ مسی که تازگیا خریده، خیلی خوشحال میشه و به به چه چه میکنه، خدا منو ببخشه . نگاهی به ساعت دیواری انداختم. برای ماهی چاره ای نبود، تلفن رو برداشتم: “سلام آقای صفدری غذای امروز دانشگاه قزل آلا است؟ بی زحمت 2 تا ژتون برای من کنار بگذارید”
****
صدای افتادن آینه ای توی اتاق طنین انداز شد از وقتی آمده بود یه ریز به آینه اش نگاه می کرد توی هر بار جابه جایی درست رو بروی هم بودیم دستی به پوست صورتش می کشید صورتش پر از کک مک شده و خیلی ورم کرده بودمدام به خودش یا دوستش می گفت “کی میشه این دوران تموم بشه.” خانم گلشن بفرمایید روی وزنه ، کفشتون رو هم در بیارید.” بعد این همه خورده جابه جایی این یک جابه جایی بزرگ بود کفشهام رو که به حالت آخوندی کرده بودم را پوشیدم. “58 کیلو ، کارت دارید ؟ با حرکت سر جواب منفی دادم . “برای فشار روی صندلی اینجا بشینید.” از توی کشوی کمد کنارش یه کارت صورتی رنگ در آورد. بالای کارت تاریخ مراجعه اول رو نوشت و بعد رو به خانمها گفت: “کتاب 8 نکته برای بارداری آسان رو کی میخواد ؟”
نوشته شده توسط ملیحه رحیمی