....ادامه داستان قوم لوط
…….چيزى نگذشت كه آن قوم در كمين رهگذران نشسته و با آنها به لواط پرداختند و آنگاه كه شهر آنها از عبور و مرور انسانها خالى گشت آنها از زنان خود دست كشيده و به سراغ پسران نونهال آمدند. ابليس كه ماموريت خويش را تا اين مرحله بخوبى انجام داده بود به سراغ زنان آن قوم آمد و ضمن تحريك آنها بدانها آموخت تا بسان مردان با يكديگر به مساحقه بپردازند و بدينوسيله ارضاء شهوت نمايند. از پس اين جريانات خداوند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در كسوت پسرانى جوان بسوى آن قوم فرستاد. آنها به نزد لوط كه مشغول كشاورزى بود آمدند و خود را رسولانى معرفى كردند كه بسوى حاكم شهر فرستاده شدهاند. اما لوط گوشهاى از فجايع رايج در ميان مردمش را براى آنها بازگو كرد. آنها تصميم گرفتند كه به ميان مردم روند. لوط از آنها خواست تا تاريكى شب تحمل نمايند آنگاه دخترش را مامور ساخت تا براى ميهمانان مقدارى آب و نان و پوشاك فراهم سازد.
باران تندى شروع به باريدن كرده بود. لوط و همراهانش از منزل خارج شدند و او در پناه ديوار و رسولان از ميانه راه حركت خود را آغاز كردند ناگهان ابليس كه در مسير آنها كمين كرده بود پسرى را كه در دامان همسر لوط بود از او جدا كرده و به درون چاهى پرتاب كرد. از سر و صداى موجود مردم بر درب خانه لوط تجمع كردند و از او خواستند تا در كار آنها دخالتى ننمايد اما لوط در جوابشان گفت:هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ [1] اينها مهمان من هستند و نبايد به رسوايى كشيده شوند آنها به لوط پيشنهاد كردند تا يكى از آنها را نزد خويش نگاه دارد و دو نفر ديگر را بدانها بخشد اما لوط همراهانش را داخل خانه ساخت تا از گزند قوم فاسد در امان باشند ولى آن بزهكاران درب خانه را شكسته و لوط را به گوشهاى پرتاب كردند و هنگاميكه به جبرئيل نزديك شدند اين جمله را از او شنيدند إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ سپس مشتى از ماسه را بر چهره آنان پاشيد و نفرينشان كرد، اينك مردم شهر تماما بينايى خويش را از دست داده بودند. جبرئيل به لوط دستور داد تا به همراه دخترانش از شهر خارج شود چرا كه عذاب قطعى الهى به هنگام سحرگاهان بر آن قوم نازل مىگشت إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ [2] …..
[1] سوره حجر- آيه 68.
[2] سوره هود- آيه 81.
علل الشرايع
ترجمه ذهنی تهرانی