راه بی زمان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

تنها از من بخواه.....

20 مهر 1395 توسط ملا معماری در این وادی



وقتى كه پادشاه يوسف را در زندان حبس نمود، خداوند به او تعبير رؤيا را تعليم داد و او براى اهل زندان خواب آنها را تعبير مى‏كرد، و وقتى براى آن دو جوان خوابشان را تعبير كرد، به آن كسى كه مى‏پنداشت او از زندان آزاد مى‏ شود، گفت: مرا نزد صاحب خود ياد كن و در آن حال به جانب خدا پناه نبرد،

آن وقت خداوند به او الهام كرد: چه كسى به تو آن رؤيا را نماياند؟ چه كسى تو را نزد پدرت محبوب كرد؟ چه كسى آن كاروان را متوجّه تو نمود؟ چه كسى آن دعايى را كه باعث آزادى تو از قعر چاه شد به تو تعليم داد؟ چه كسى آن كودك را به شهادت به نفع تو واداشت؟ چه كسى تعبير رؤيا را به تو آموخت؟ يوسف گفت: تواى پروردگارم، فرمود: پس چگونه است كه از غير من طلب يارى مى‏ كنى و از من استعانت نمى‏ جويى و اميدوارى كه بنده‏ اى از بندگان من تو را در نزد مخلوقى از مخلوقاتم ياد كند؟ پس چند سال ديگر نيز در زندان بمان، يوسف گفت: بار الها از تو مى‏خواهم بحقّ پدرانم كار مرا گشايش دهى،

خداوند به او وحى كرد: اى يوسف پدران تو چه حقّى بر من دارند؟! اگر مرادت آدم است كه من بدست خود او را خلق كردم و در او از روح خويش دميدم و او را در بهشت خود مسكن دادم و به او امر كردم كه به آن درخت نزديك نشود، امّا او نافرمانى كرد و سپس توبه نمود و من او را بخشيدم، اگر مرادت نوح است كه من او را از ميان خلق خود برگزيدم و او را فرستاده و رسولى بر آنها قرار دادم و وقتى مردم معصيت مرا نمودند، از من درخواست طوفان نمود و من او را اجابت كردم و آنها را غرق نمودم ولى نوح و مؤمنان همراهش را بوسيله كشتى نجات دادم، و اگر منظورت ابراهيم است كه من او را خليل خود قرار دادم و او را از آتش نجات داده و آتش را بر او سرد و ايمن نمودم و اگر مرادت پدرت يعقوب است كه من به او دوازده پسر عنايت كردم، ولى وقتى يكى از آنها از ديده‏ اش غايب شد، آنقدر گريست كه چشمانش كور شد و راه شكايت مرا در پيش گرفت، پس پدرانت چه حقّى بر من دارند؟

آن وقت جبرئيل به يوسف گفت: اى يوسف بگو: از تو مى‏ خواهم به منّت عظيم و احسان قديمت كه كار مرا گشايش دهى، و يوسف گفت: (اسألك بمنّك العظيم و احسانك القديم، الّا فرجت عنّي) آن وقت پادشاه آن خواب را ديد كه فرج و نجات يوسف در آن خواب بود.

______________________________

[1] سوره نساء، آيه 17.
قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 266

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: داستانهایی ناگفته از پیامبران, حکایتهایی از امامان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

راه بی زمان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • داستانهایی ناگفته از پیامبران
  • بناهای اسلامی ایران
  • بناهای اسلامی جهان
  • داستانهای کوتاه
  • حکمت و هنر اسلامی
  • اقتصاد مقاومتی در خانه ما
  • تواشیح و شعر های مناسبتی
  • نکاتی در مورد تحقیق و پژوهش
  • دانشمندان مسلمان
  • کاریکاتور موضوعات اجتماعی
  • عکس نوشته
  • خبر های کوتاه حوزه ما
  • ماه خدا .رمضان
  • دلتنگی من و امامم
  • سید علی خامنه ای
  • حکایتهایی از امامان
  • حکایتهایی از بزرگان
  • ماه محمد .شعبان
  • احادیث تلنگری
  • خیلی دور خیلی نزدیک
  • رژیم غذایی
  • بهار نوشدن دلها
  • ادعیه های رد نخور
  • امام جعفر صادق
  • مبارزه با نفوذ
  • شهدای بی مرز
  • داستان های کوتاه خودم
  • مکتب عاشورایی
  • چهل حدیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس