ژن گمشده (1)
من یک سالی هست که کلاس داستان نویسی طلاب ثبت نام کردم که توی حوزه هنری شهر یزد برگزار میشه توی این مدت داستانهای کوتاه نوشتم که مناسب دونستم برای دوستان بگذارم تا استفاده کنند و نظراتشون هم به بنده بگند اولین داستان ژن گمشده هست …..
“نه تا مگه جوجه کشی راه انداختند ! ماشاءالله هر چند سالی یکی میاورده ؟حالا چند تا این چند تا اون ؟نگو !خدا به دادت برسه هیچی بدتر جاری داشتن نیست .چهار روز هفته به خاطر حرص از یکیشون لبت تبخال میزنه…بلا بدور” اینها رو به ریحانه دوستم میگفتم و وسط بین چهار انگشتم و انگشت شصتم رو گاز میزدم"…….من که اصلا نمیتونم تحمل کنم ،خانواده ای با این جمعیت، افسانه ای،حالا خوبه پسره کارمند بانکه سرش به تنش میارزه، امید هست یه روز ملیاردر بشید؛ گفتی بانک ! از این کارتهای بانکی متنفرم از وقتی اینها در اومده توی جیب بابام چیزی نمی تونم کش برم اکثر وقتها توش چیزی پیدا نمیشه غیر از رسید عابر بانکا……. این سری نتونستم پول زیادی جمع کنم …6ماه شده ؟!.. ” سرم روی بالش و پاهام روی هوا تکیه به دیوار بود و گهگاهی با انگشت پای راستم از پله های فلزی برج ایفل که پوسترش رو به دیوار زده بودم بالا می رفتم یه جایی خوندم” به هر چیز فکر کنید همان آینده ی شماست و یه روزی اتفاق می افته” کم کم داشت تمام خون بدنم از رگهای انتهایی انگشت پاهام به سمت سرم یورش می بردند. تلفن توی جیب لباسم بودو با دستک کمر خوارون یه دستی هم روی پوستر اهرام ثلاثه مصر می کشیدم.به بابام گفته بودم بیا با هم مسافرت خارج بریم، فقط گفت :"پولش رو جور کن ” از آن طرف طلا هام گذاشت بانک امانت، این هم از وضعیت جیبش ، خوبه پول تو جیبیم سر جاشه! مامانم همیشه با آرزوهام مخالفه مدام میگه :"….خونه ی شوهر!، این آرزوها رو ببر خونه شوهر برآورده کن"کم کم دارم فکر می کنم این شوهرا غول چراغ جادو علاءالدین هستند!
****
“خانمها جابه جا بشید” همه از جا بلند شده و یک مبل به سمت در اتاق اصلی حرکت می کنند. هر از چند گاهی این نشستن های کسالت آور یک تحولی میخوره مخصوصا روی این مبل های چرم که مثل سرسره هستند هم حرکت وضعی داریم هم انتقالی…."خانم در رو ببندید هوا یه کم سرد شده رادیاتور ها رو تازه روشن کردیم…. ” نمی دو نم چرا من اینقدر گرممه انگار از سقف و کف زیر حرارت هستم .جمعیت اتاق از ظرفیت آن بیشتر است و همهمه صدا….. سعی می کنم نگاهم بیشتر به چهار دیواری اتاق باشه تا آدمها ،خدا نکنه با بعضی از آنها چشم به چشم بشی تا شجره نامه ات رو در نیارند ول کن نیستند. نوشته ی روی دیوار توجه ام رو جلب کردکه هتک حرمت کارمند دولت مجازات چنان و بهمان داره ؛ نعوذ بالله یکی مال این مملکت نباشه فکر می کنه مردم وحشند خوبه کنارش به زبان بیگانه ترجمه نشده .کم کم حکمت پیشخونهای بلند رو توی ادارات آن هم با شیشه متوجه می شدم.
نوشته شده توسط ملیحه رحیمی
****