وقتى كه پادشاه يوسف را در زندان حبس نمود، خداوند به او تعبير رؤيا را تعليم داد و او براى اهل زندان خواب آنها را تعبير مىكرد، و وقتى براى آن دو جوان خوابشان را تعبير كرد، به آن كسى كه مىپنداشت او از زندان آزاد مى شود، گفت: مرا نزد صاحب خود ياد كن و در آن حال به جانب خدا پناه نبرد،
آن وقت خداوند به او الهام كرد: چه كسى به تو آن رؤيا را نماياند؟ چه كسى تو را نزد پدرت محبوب كرد؟ چه كسى آن كاروان را متوجّه تو نمود؟ چه كسى آن دعايى را كه باعث آزادى تو از قعر چاه شد به تو تعليم داد؟ چه كسى آن كودك را به شهادت به نفع تو واداشت؟ چه كسى تعبير رؤيا را به تو آموخت؟ يوسف گفت: تواى پروردگارم، فرمود: پس چگونه است كه از غير من طلب يارى مى كنى و از من استعانت نمى جويى و اميدوارى كه بنده اى از بندگان من تو را در نزد مخلوقى از مخلوقاتم ياد كند؟ پس چند سال ديگر نيز در زندان بمان، يوسف گفت: بار الها از تو مىخواهم بحقّ پدرانم كار مرا گشايش دهى،
خداوند به او وحى كرد: اى يوسف پدران تو چه حقّى بر من دارند؟! اگر مرادت آدم است كه من بدست خود او را خلق كردم و در او از روح خويش دميدم و او را در بهشت خود مسكن دادم و به او امر كردم كه به آن درخت نزديك نشود، امّا او نافرمانى كرد و سپس توبه نمود و من او را بخشيدم، اگر مرادت نوح است كه من او را از ميان خلق خود برگزيدم و او را فرستاده و رسولى بر آنها قرار دادم و وقتى مردم معصيت مرا نمودند، از من درخواست طوفان نمود و من او را اجابت كردم و آنها را غرق نمودم ولى نوح و مؤمنان همراهش را بوسيله كشتى نجات دادم، و اگر منظورت ابراهيم است كه من او را خليل خود قرار دادم و او را از آتش نجات داده و آتش را بر او سرد و ايمن نمودم و اگر مرادت پدرت يعقوب است كه من به او دوازده پسر عنايت كردم، ولى وقتى يكى از آنها از ديده اش غايب شد، آنقدر گريست كه چشمانش كور شد و راه شكايت مرا در پيش گرفت، پس پدرانت چه حقّى بر من دارند؟
آن وقت جبرئيل به يوسف گفت: اى يوسف بگو: از تو مى خواهم به منّت عظيم و احسان قديمت كه كار مرا گشايش دهى، و يوسف گفت: (اسألك بمنّك العظيم و احسانك القديم، الّا فرجت عنّي) آن وقت پادشاه آن خواب را ديد كه فرج و نجات يوسف در آن خواب بود.
______________________________
[1] سوره نساء، آيه 17.
قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 266