داستان حضرت یوسف
در ادامه داستانهایی نا گفته از پیامبران به داستان حضرت یوسف رسیدیم که در چند قسمت مطالبی که مطالعه کردم و برایم جالب بود را آوردم:
از حضرت امام صادق (ع) سؤال شد: اندوه و حزن يعقوب بر فراق يوسف چقدر بود؟ فرمودند: به ميزان اندوه هفتاد مادر در عزاى فرزندشان و اين به جهت آن بود كه يعقوب (ع) كلمه استرجاع (انّا للَّه و انّا اليه راجعون) را نمىدانست و به همين دليل گفت: (يا اسفى على يوسف ….).
در حديث آمده است: كلمه استرجاع به هيچ يك از امم سابقه داده نشده بود و اين كلمه فقط به امّت محمّد (ص) اعطا شده، آيا نديدهايد كه يعقوب در مصيبت فراق يوسف استرجاع نكرد و فقط گفت: يا اسفا، و نيز در حديث آمده است كه شخصى كه هنگام مصيبت استرجاع مىگويد براى او خانهاى در بهشت بنا مىشود و هر زمان كه آن مصيبت را به ياد آورد و استرجاع بگويد ثوابى كه به او تعلّق مىگيرد ثواب كسى است كه مجددا آن مصيبت بر او وارد آمده.
از امام باقر (ع) نقل كرده كه سرير از آن حضرت مىپرسد: مرا از گفتار يعقوب به فرزندان خود آگاه كن كه فرمود: (برويد و در جستجوى يوسف و برادرش باشيد.سوره نساء، آيه 17 ) آيا او مىدانست كه يوسف زنده است و بعد از بيست سال جدايى از او چشمانش در اثر گريه نابينا شده بود؟ حضرت فرمودند: آرى، يعقوب مىدانست كه يوسف زنده است، او هنگام سحر از پروردگارش درخواست كرد كه ملك الموت بر او نازل شود، لذا عزرائيل با بهترين صورت و خوشبوترين رايحه نزد او حاضر شد، يعقوب گفت: تو كيستى؟ او گفت: من ملك الموت هستم، مگر تو از پروردگارت درخواست ملاقات مرا نكردهاى، حاجت تو چيست؟ يعقوب گفت: مرا با خبر كن كه ارواح مردمان را پراكنده و متفرق مىستانى يا به طور دسته جمعى؟ ملك الموت گفت: ملائكه اعوان و انصار من آنها را بطور جداگانه قبض روح مىكنند و همگى با هم بر من عرضه مىشوند، يعقوب گفت: تو را به خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب سوگند مىدهم، آيا در ميان آن ارواح روح يوسف نيز بوده است؟ ملك الموت گفت: خير و از همين جهت يعقوب مطمئن بود كه يوسف زنده است، به همين دليل به فرزندانش فرمان داد كه بدنبال او بگردند
قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 266