راه بی زمان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

شعری جانسوز زماتم بانو

23 اسفند 1394 توسط ملا معماری در این وادی

( قبل از اینکه شعر و بخونید بخاطر انتشار مضامین سخت و جانسوز از همه تون معذرت میخوام)


ای حضرت حوریه ای روح معانی

ای خاستگاه جلوه های لن ترانی

حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟

               ما را مبرّا کن از این دل نگرانی               

برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن               بر عالم و آدم دوباره سروری کن

امروز در دستان خود جارو گرفتی

دیروز حتی از علی هم رو گرفتی

امروز با شانه خم از گیسو گرفتی                دیروز خون لخته از پهلو گرفتی

نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم

جان دادنت شایع شده مابین مردم

دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم       گلگبرگ هایت را خم و پژمرده دیدم

رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم

کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم

این قصه ی تنهایی ات در کوچه ها چیست     گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟

شهر مدینه زندگی ام را نظر زد

گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد

زهرا دم در رفت و او محکم به در زد

زهرای من را پیش چشم چل نفر زد

اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه                  با پا ز روی همسر من رد شدند آه

پشت در ماتکمده اخگر که پیچید

عمامه دور گردن حیدر که پیچید

پشت تو دائم چادر و معجر که پیچید                سوی ضریح پیکر تو در که پیچید

مسمار بین سینه ات جا باز کرد و

رفت و به سرعت محسنت را ناز کرد و

هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی        با پشت دستی با چهار انگشت خوردی

شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی

این ضربه هایی که به قصد کشت خوردی…

من خورده بودم زود تر افتاده بودم                  زیر دری که سوخته جان داده بودم

حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش

دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش

زد روی آرنج تو با آن انعطافش

پاداش هم میگیرد از کار خلافش

در بین آن کوچه چه کاری داد دستت                   از قسمت پهنا زد و افتاد دستت

باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی

یک پیرهن با چندتا معجر بدوزی

پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی                         زیر گلو را بلکه محکم تر بدوزی

شاید که روی این یقه، خنجر نیامد

شاید ته گودال از تن در نیامد

وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد                 در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد

ای کاش قتل او به شب افتاده باشد

یا جای صورت به عقب افتاده باشد

اینگونه نه از پشت گردن خون می آید             نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون می آید

روزی ز فرق دخترت مو می کشند و

از دست دخترها النگو می کشند و

الواط ها در خیمه چاقو می کشند و

ناموس زهرا را به هر سو می کشند و


شاعر : حسین قربانچه


مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

راه بی زمان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • داستانهایی ناگفته از پیامبران
  • بناهای اسلامی ایران
  • بناهای اسلامی جهان
  • داستانهای کوتاه
  • حکمت و هنر اسلامی
  • اقتصاد مقاومتی در خانه ما
  • تواشیح و شعر های مناسبتی
  • نکاتی در مورد تحقیق و پژوهش
  • دانشمندان مسلمان
  • کاریکاتور موضوعات اجتماعی
  • عکس نوشته
  • خبر های کوتاه حوزه ما
  • ماه خدا .رمضان
  • دلتنگی من و امامم
  • سید علی خامنه ای
  • حکایتهایی از امامان
  • حکایتهایی از بزرگان
  • ماه محمد .شعبان
  • احادیث تلنگری
  • خیلی دور خیلی نزدیک
  • رژیم غذایی
  • بهار نوشدن دلها
  • ادعیه های رد نخور
  • امام جعفر صادق
  • مبارزه با نفوذ
  • شهدای بی مرز
  • داستان های کوتاه خودم
  • مکتب عاشورایی
  • چهل حدیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس