غربزدگی 1
همه ما مشابه اين جملات را در برخورد با محصولات سخت افزاري و نرم افزاري غرب شنيده ايم:
«غرب يك كل واحد است. تمام اجزاي تمدني غرب از اقتصاد و سياست گرفته تا هنر و ورزش به واسطه روح واحد حاكم بر تمدن غرب در هم تنيده شده اند و اين روح واحد چيزي نيست جز اومانيسم. اومانيسم يعني رد خدا و نشاندن انسان بر جايگاه او. از همينجاست كه داستان خدايي بشر بر زمين آغاز مي شود. داستاني كه چون با رد معاد عجين است غايتي جز به حداكثر رسيدن رفاه و آسايش و لذت فردي و جمعي بشر را در همين دنيا نمي جويد. از همين روست كه تمام برساخته هاي بشر مدرن در پازلي اينچنين تفسير مي گردد و از همين روست كه مي گويند حضور هر پديده از غرب در ميان مردماني ديگر، حضور و نفوذ فرهنگ آنرا هم به همراه خواهد داشت.»
اين توضيحات براي همه ما آشناست. همه ما خوب مي دانيم كه اگر خود را «رها» به محصولات نرم افزاري و سخت افزاري غرب بسپاريم بتدريج دو اتفاق در ما خواهد افتاد. اولاً اهدافي كه آن محصولات به سمت آن هدفگيري شده اند به تدريج در ما برجسته تر مي شود و بر اهداف ديگر غلبه مي يابد و دوم اينكه بتدريج ساحت وجودي ما به همان انسان غربي نصفه نيمه –كه تنها بعد مادي را به رسميت مي شناسد- تقليل مي يابد. درست مثل پرنده اي كه چون مدتها از بال و پرش استفاده نكند و به دانه هاي زميني بيانديشد، بتدريج هم سوداي پريدن در او از ميان مي رود و هم بتدريج بال و پرش هم تحليل مي رود و بي رمقتر مي شود. اين دو همان چيزي هستند كه از آن به نفوذ فرهنگ «آنها» يا همان غربزدگي تعبير مي شود و ممكن است در افراد يا در مقياس كلان اجتماعي در يك جامعه اتفاق بيفتد. اين حالت تغيير و تحول دروني حالتي است كه در ميان دانشجويان حرفه اي، هنرمندان حرفه اي، تماشاچيان فوتبال حرفه اي و بازرگانان حرفه اي كشور ما و كم و زياد در ميان همه ما بوضوح قابل مشاهده است و در اين وبلاگ هم گاه و بيگاه بدان پرداخته شده است. درباره اثرات دانشگاه، سينما، ورزش، تكنولوژي، خود وبلاگ و ….
با اين حال سؤال اساسي هميشه اين بوده كه چگونه بايد با اين پديده ها برخورد كنيم؟
دو نظر موجود درباره نسبت ما و محصولات غربي
در باب نسبت ما و اين محصولات و بصورت كلي مدلهاي سخت افزاري و نرم افزاري زندگي و اجتماعي غربي دو نظر براي حفظ هويت ديني تمدن كنوني ما وجود دارد:
- نظر اول بر اين باور است كه يا بايد كل غرب را يكجا وارد كنيم و يا هيچ استفاده اي از آن محصولات نكنيم، چرا كه غرب يك كل در هم تنيده است. از آنجا كه قصد ما اين نيست كه غربي كامل شويم بنابراين چاره اي جز اين نيست كه به طراحي بومي و اسلامي دست بزنيم و به عبارت بهتر همه چيز را از نو بسازيم
- نظر دوم اما در مقابل اين نظر بر اين باور است كه با تفكيك «قالب» و «محتوا» - مي توان قالبهاي غربي را اخذ كرد و محتواي ديني درون آنها ريخت.- مثال معروف آنرا همه شنيده ام: با چاقو هم مي شود ميوه پوست كند هم مي شود آدم كشت، بسته به استفاده كننده- يعني سينما را آورد و بدست كارگردان مسلمان سپرد تا آنرا با محتواهاي اسلامي و انقلابي پر كند. يا دانشگاه و بانك و كارخانه و مراكز تجاري را آورد و براي اهداف اقتصادي كشور از آنها بهره جست و مثلاً در حوزه فرهنگ كار ديگري كرد. نسبت ميان قالب و محتوا نسبتي همچون نسبت ظاهر و باطن يا جسم و روح است ومنظور از محتوا در اينجا و سطور بعدي روح كلي حاكم بر قالبي است كه ما در ظاهر مي بينيم. اين روح كلي شامل انگيزه ها، كاربردها، علت وجودي و بستر معرفتي و فرهنگي زيرين پديده هاست كه در لايه هاي زيرين مفهومي عيني كه به چشم مي آيد، قرار مي گيرد.
ايرادات اين دو
كمي تأمل در هردو نظر نشان مي دهد كه ايرادات جدي به هردوي اينها وارد است و راه حل چيزي بينابين است:
* نظر اوّل لاجرم تماس با هر پديده غربي را نهي مي كند. از سوي ديگر بدست آمدن مدل جديد اجتماعي را به آينده موكول مي كند. مستقل از نقد جدي اي كه به اين نوع نگاه به توليد علم وجود دارد كه فرآيند توليد علم را يك فرآيند ذهني و انتزاعي تلقي مي كنند مشكل جدي اين نگاه بلاتكليف ماندن جامعه تا زمان پيدا شدن علم خالص اسلامي است. نقد جدي هم اين است كه نگاهي به تاريخ علم نشان مي دهد كه فرآيند تدوين ساختارهاي اجتماعي و نظريات پشتيبان آن يك فرآيند كارگاهي است و مستلزم سعي و خطا و اصلاح مداوم و هيچگاه روي كاغذ بدست نخواهد آمد.
* اما در نظر دوم تفكيكي اصالت پيدا كرده و آن تفكيك قالب و محتواست. در اينباره بايد گفت كه تفكيكي اينچنين ساده انگارانه است. علت آن اينست كه قالب و محتوا دو موجوديت مستقل از هم نيستند بلكه تلازم، تناسب و تطبيق بسياري با هم دارند. به عبارت بهتر بايد گفت قالب مسلماً از محتوا رنگ گرفته است، چرا كه قالب تجلي عيني و مسير تحقق عملي يك مفهوم غيرمادي و يك محتواي انتزاعي است و حتي در اكثر مواقع شكل گيري قالب زاييده محتواهايي است كه براي تحقق چنين «صورتي» يافته اند.
في المثل محصولي بسيار سخت افزاري مثل هواپيما را در نظر بگيريد. هواپيما قالبي است كه براي تحقق محتوايي همچون «حركت از نقطه اي به نقطه ديگر» به تدريج در طول سالها شكل گرفته است. محتواي «حركت از نقطه اي به نقطه ديگر» به تدريج و در طول سالها در بستر معرفتي غرب تكمله هايي را پذيرفته است، مثل حركت «سريعتر» از نقطه اي به نقطه ديگر يا حركت سريعتر «با نهايت آسايش و رفاه» از نقطه اي به نقطه ديگر و… چنين محتواهايي كه در حقيقت باطن اين صورتند و بستر فكري و معرفتي و جهان بيني پشت اين پديده را آشكار مي كنند كاملاً در اين قالب اثرگذار است. در شكل داخلي هواپيما و تزئينات موجود، در نحوه چينش صندليها، در انتخاب كارد پرواز و برخوردها و نوع پوشش آنها، در نوع خدمات و شكل سرويس دهي، در غذاهايي كه داده مي شود، در امكاناتي كه داخل هواپيما قرار مي گيرد و بسياري از چيزهاي ديگري كه وجود دارند و ما حضورشان را حس نمي كنيم و هريك به معناي خاصي و در طول مدت طولاني تكامل «هواپيما» -با تمام حواشي آن- در غرب به قالب قبلي افزوده شده است.