راه بی زمان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

یوسف پیامبر

23 مهر 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

از امام رضا (ع) نقل شده كه فرمود: زندانبان به يوسف گفت: من تو را دوست مى‏ دارم، يوسف گفت: هر مصيبتى كه تا امروز به من رسيده از ناحيه دوستى و محبّت بوده، عمّه‏ ام مرا دوست مى‏ داشت و براى آنكه مرا نزد خود نگاه دارد به من نسبت دزدى داد، پدرم مرا دوست مى‏ داشت و به اين ترتيب حسد برادرانم را برانگيخت، همسر عزيز مصر مرا دوست مى‏ داشت و باعث زندانى شدن من گرديد

يوسف در زندان به خداى تعالى شكايت برد و گفت: پروردگار به چه سبب مستحقّ زندان شدم؟ خداوند به او وحى كرد: تو خود زندان را برگزيدى، آن زمان كه به درگاهم عرضه داشتى، (پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه ‏اين زنان مرا بسوى آن دعوت مى‏ كنند ) مگر تو نبودى كه عافيت از معصيت را ترجيح دادى؟



از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: وقتى كه برادران يوسف، يوسف را در چاه رها كردند، جبرئيل بر او وارد شد و گفت: اى پسر، چه كسى تو را در چاه انداخته؟ گفت، برادرانم به جهت حسادت به موقعيّت من در نزد پدر، مرا در اين چاه انداخته‏ اند، جبرئيل گفت: آيا دوست دارى كه از اينجا خارج شوى، گفت: آن را از خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب مى‏ طلبم، جبرئيل گفت: خداى ابراهيم به تو مى‏ گويد: كه بگو: (خداوندا از تو مى‏خواهم به واسطه آنكه حمد و ستايش جملگى مخصوص توست، هيچ معبودى جز تو نيست، تويى مهربان، منّت‏گذار، پديد آورنده آسمانها و زمين، صاحب جلال و اكرام، بر محمّد و آلش رحمت فرست و در كار من فرج و گشايشى قرار بده و مرا از جايى كه گمانش را نمى‏كنم روزى بده) وقتى يوسف اين كلمات را بر زبان راند، خداوند او را از چاه نجات داد و از كيد زنان رهانيد و به او ملك مصر را از جايى كه گمانش را نمى‏ برد، اعطا كرد.

قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 267

 نظر دهید »

تنها از من بخواه.....

20 مهر 1395 توسط ملا معماری در این وادی



وقتى كه پادشاه يوسف را در زندان حبس نمود، خداوند به او تعبير رؤيا را تعليم داد و او براى اهل زندان خواب آنها را تعبير مى‏كرد، و وقتى براى آن دو جوان خوابشان را تعبير كرد، به آن كسى كه مى‏پنداشت او از زندان آزاد مى‏ شود، گفت: مرا نزد صاحب خود ياد كن و در آن حال به جانب خدا پناه نبرد،

آن وقت خداوند به او الهام كرد: چه كسى به تو آن رؤيا را نماياند؟ چه كسى تو را نزد پدرت محبوب كرد؟ چه كسى آن كاروان را متوجّه تو نمود؟ چه كسى آن دعايى را كه باعث آزادى تو از قعر چاه شد به تو تعليم داد؟ چه كسى آن كودك را به شهادت به نفع تو واداشت؟ چه كسى تعبير رؤيا را به تو آموخت؟ يوسف گفت: تواى پروردگارم، فرمود: پس چگونه است كه از غير من طلب يارى مى‏ كنى و از من استعانت نمى‏ جويى و اميدوارى كه بنده‏ اى از بندگان من تو را در نزد مخلوقى از مخلوقاتم ياد كند؟ پس چند سال ديگر نيز در زندان بمان، يوسف گفت: بار الها از تو مى‏خواهم بحقّ پدرانم كار مرا گشايش دهى،

خداوند به او وحى كرد: اى يوسف پدران تو چه حقّى بر من دارند؟! اگر مرادت آدم است كه من بدست خود او را خلق كردم و در او از روح خويش دميدم و او را در بهشت خود مسكن دادم و به او امر كردم كه به آن درخت نزديك نشود، امّا او نافرمانى كرد و سپس توبه نمود و من او را بخشيدم، اگر مرادت نوح است كه من او را از ميان خلق خود برگزيدم و او را فرستاده و رسولى بر آنها قرار دادم و وقتى مردم معصيت مرا نمودند، از من درخواست طوفان نمود و من او را اجابت كردم و آنها را غرق نمودم ولى نوح و مؤمنان همراهش را بوسيله كشتى نجات دادم، و اگر منظورت ابراهيم است كه من او را خليل خود قرار دادم و او را از آتش نجات داده و آتش را بر او سرد و ايمن نمودم و اگر مرادت پدرت يعقوب است كه من به او دوازده پسر عنايت كردم، ولى وقتى يكى از آنها از ديده‏ اش غايب شد، آنقدر گريست كه چشمانش كور شد و راه شكايت مرا در پيش گرفت، پس پدرانت چه حقّى بر من دارند؟

آن وقت جبرئيل به يوسف گفت: اى يوسف بگو: از تو مى‏ خواهم به منّت عظيم و احسان قديمت كه كار مرا گشايش دهى، و يوسف گفت: (اسألك بمنّك العظيم و احسانك القديم، الّا فرجت عنّي) آن وقت پادشاه آن خواب را ديد كه فرج و نجات يوسف در آن خواب بود.

______________________________

[1] سوره نساء، آيه 17.
قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 266

 نظر دهید »

داستان حضرت یوسف

09 مرداد 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

 

در ادامه داستانهایی نا گفته از پیامبران به داستان حضرت یوسف رسیدیم که در چند قسمت مطالبی که مطالعه کردم و برایم جالب بود را آوردم:

از حضرت امام صادق (ع) سؤال شد: اندوه و حزن يعقوب بر فراق يوسف چقدر بود؟ فرمودند: به ميزان اندوه هفتاد مادر در عزاى فرزندشان و اين به جهت آن بود كه يعقوب (ع) كلمه استرجاع (انّا للَّه و انّا اليه راجعون) را نمى‏دانست و به همين دليل گفت: (يا اسفى على يوسف ….).

در حديث آمده است: كلمه استرجاع به هيچ يك از امم سابقه داده نشده بود و اين كلمه فقط به امّت محمّد (ص) اعطا شده، آيا نديده‏ايد كه يعقوب در مصيبت فراق يوسف استرجاع نكرد و فقط گفت: يا اسفا، و نيز در حديث آمده است كه شخصى كه هنگام مصيبت استرجاع مى‏گويد براى او خانه‏اى در بهشت بنا مى‏شود و هر زمان كه آن مصيبت را به ياد آورد و استرجاع بگويد ثوابى كه به او تعلّق مى‏گيرد ثواب كسى است كه مجددا آن مصيبت بر او وارد آمده.

از امام باقر (ع) نقل كرده كه سرير از آن حضرت مى‏پرسد: مرا از گفتار يعقوب به فرزندان خود آگاه كن كه فرمود: (برويد و در جستجوى يوسف و برادرش باشيد.سوره نساء، آيه 17 ) آيا او مى‏دانست كه يوسف زنده است و بعد از بيست سال جدايى از او چشمانش در اثر گريه نابينا شده بود؟ حضرت فرمودند: آرى، يعقوب مى‏دانست كه يوسف زنده است، او هنگام سحر از پروردگارش درخواست كرد كه ملك الموت بر او نازل شود، لذا عزرائيل با بهترين صورت و خوشبوترين رايحه نزد او حاضر شد، يعقوب گفت: تو كيستى؟ او گفت: من ملك الموت هستم، مگر تو از پروردگارت درخواست ملاقات مرا نكرده‏اى، حاجت تو چيست؟ يعقوب گفت: مرا با خبر كن كه ارواح مردمان را پراكنده و متفرق مى‏ستانى يا به طور دسته جمعى؟ ملك الموت گفت: ملائكه اعوان و انصار من آنها را بطور جداگانه قبض روح مى‏كنند و همگى با هم بر من عرضه مى‏شوند، يعقوب گفت: تو را به خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب سوگند مى‏دهم، آيا در ميان آن ارواح روح يوسف نيز بوده است؟ ملك الموت گفت: خير و از همين جهت يعقوب مطمئن بود كه يوسف زنده است، به همين دليل به فرزندانش فرمان داد كه بدنبال او بگردند

قصص الأنبياء ( قصص قرآن - ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)، ص: 266

 

 نظر دهید »

ذوالقرنین(1)

02 تیر 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

 

درباره اینکه ذوالقرنین که بوده نظرات متفاوت است که فرصت دیگری می طلبد در این باب تنها آنچه که در کتاب قصص پیامبران مطالعه کرده ام را آورده ام…

بعد از نوح اولين پادشاهى است كه بر شرق و غرب زمين حكم راند
 طبرسى در تفسير آيه‏ إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ‏ مى‏گويد: خداوند ذوالقرنين را بر سراسر جهان استيلاء بخشيد و از على (ع) روايت گشته است كه خداوند ابرها را نيز در حيطه قدرت او درآورده بود بطوريكه بر آنها مى ‏نشست و به اقصى نقاط گيتى سفر مى ‏كرد و ذات بارى تعالى اسباب هر چيزى را در اختيار او نهاد و نورى رافرا روى او قرار داد كه شب و روز برايش يكسان مى‏ نمود. [1] وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً يعنى دانش و قدرتى بدو عطا كرديم تا چيزى را كه اراده مى‏نمود در اختيار گيرد. فَأَتْبَعَ سَبَباً يعنى براه خويش ادامه داد و روش خويش را به مرحله اجرا نهاد.
حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ‏ يعنى به آخرين آبادانى در غرب كره زمين رسيد جايى كه بعد از آن تا محل غروب خورشيد احدى زندگى نمى ‏كرد
در كتاب علل الشرايع و امالى بطور مسند از وهب نقل گشته است: در يكى از كتب آسمانى نوشته است هنگامى كه ذوالقرنين از كار ساخت سد معروف خويش فراغت حاصل كرد به مسيرى كه آنرا آغاز كرده ادامه داد. در راه او و لشگريانش به پيرمردى برخوردند كه به نماز ايستاده بود. ذوالقرنين از بى‏تفاوتى او نسبت به خود آزرده گشت و از او پرسيد چگونه است كه عظمت و شوكت سپاهيانم ترا به وحشت نينداخت. مرد عابد پاسخ داد: من با كسى در حال مناجات هستم كه لشگريانى به مراتب بيشتر از تو و قدرتى بس شگرف‏تر از قدرت تو دارد و چنانچه رويم را بسوى تو متمايل سازم محققا به مطلوبم نخواهم رسيد. ذوالقرنين از آن مرد خواست تا او را همراهى نموده و در پاره‏اى از امور مشاور و ياور او باشد. مرد عابد با 4 شرط خواسته ذوالقرنين را پذيرفت اول آنكه به او نعمتى بخشد كه در آن فنايى نباشد. دوم سلامتى و صحتى كه در آن هيچگاه رنجورى و ضعف نباشد، سوم‏اكسيرى از جوانى و نشاط كه هرگز پيرى و ضعف در آن راه نيابد و بالاخره حياتى كه ابداً مرگى دامنگير آن نگردد. ذوالقرنين كه از برآوردن حاجات او درمانده گشته بود گفت كدامين بنده‏اى خواهد توانست اينگونه باشد. مرد عابد گفت: من نيز در كنار كسى خواهم بود كه اين خصلتها برازنده اوست.

ذوالقرنين از او جدا گشته و در مسير خويش با مردى دانشمند مواجه گشت و از او پرسيد آيا مى ‏توانى بگوئى آن دو چيزى كه از ابتداى خلقت همچنان پابرجا مانده اند كدامند و نيز مرا از دو چيزى كه با يكديگر متناقض هستند و آن دو چيزى كه با يكديگر حركت مى‏ كنند و نيز دو چيزى كه دشمن يكديگرند با خبر سازى؟ مرد دانشمند در پاسخ گفت: آن دو چيزى كه با يكديگر حركت مى‏كنند ماه و خورشيد هستند و آن دو چيز كه متناقض مى‏باشند همان شب و روز است و منظور از دو دشمن همان زندگى و مرگ مى ‏باشد

______________________________
[1] مجمع البيان- مجلد 3- ج 6- ص 756.
[2] مجمع البيان- مجلد 3- ج 6- ص 756.


داستان پيامبران يا قصه‏ هاي قرآن از آدم تا خاتم، ص: 251

 نظر دهید »

پایان داستان قوم لوط

26 خرداد 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

امام باقر (ع) مى‏ فرمايند: خداوند لوط را رحمت نمايد چرا كه اگر مى‏ دانست آنهايى (فرشتگانی که در قالب انسان در آمده بودند)كه‏ در منزل او هستند چه كسانى مى‏ باشند حتما بر نيروى الهى خويش آگاه مى‏ گشت‏ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلى‏ رُكْنٍ شَدِيدٍ  چرا كه ركنى پايدار و استوار مثل جبرئيل در منزل او ميهمان بود و خداوند به پيامبرش محمد (ص) فرمود: وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ  يعنى هر ظالمى از امت تو كه به شيوه قوم لوط رفتار نمايد تحقيقا مستوجب همان عذاب خواهد گشت.  در كتاب «ثواب الاعمال» از امام صادق (ع) اين روايت وارد گشته است. رسول اكرم (ص) فرمودند: هنگاميكه قوم لوط به آن اعمال شنيع دست زدند زمين از قباحت اعمال آنها در درگاه خداوند به زارى نشست تا آنجا كه قطره‏هاى اشكش به آسمان رسيد و آسمان نيز از وقاحت كردار آن قوم آنقدر گريست كه قطره‏هاى اشكش به عرش خداوند متصل گرديد و پروردگار نيز آسمان را مامور ساخت تا به آن انسانهاى شوم سنگريزه بباراند و زمين نيز آنها را در كام خويش فرو برد

داستان پيامبران يا قصه‏ هاي قرآن از آدم تا خاتم، ص: 245

 نظر دهید »

....ادامه داستان قوم لوط

26 خرداد 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

 

…….چيزى نگذشت كه آن قوم در كمين رهگذران نشسته و با آنها به لواط پرداختند و آنگاه كه شهر آنها از عبور و مرور انسانها خالى گشت آنها از زنان خود دست كشيده و به سراغ پسران نونهال آمدند. ابليس كه ماموريت خويش را تا اين مرحله بخوبى انجام داده بود به سراغ زنان آن قوم آمد و ضمن تحريك آنها بدانها آموخت تا بسان مردان با يكديگر به مساحقه بپردازند و بدينوسيله ارضاء شهوت نمايند. از پس اين جريانات خداوند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در كسوت پسرانى جوان بسوى آن قوم فرستاد. آنها به نزد لوط كه مشغول كشاورزى بود آمدند و خود را رسولانى معرفى كردند كه بسوى حاكم شهر فرستاده شده‏اند. اما لوط گوشه‏اى از فجايع رايج در ميان مردمش را براى آنها بازگو كرد. آنها تصميم گرفتند كه به ميان مردم روند. لوط از آنها خواست تا تاريكى شب تحمل نمايند آنگاه دخترش را مامور ساخت تا براى ميهمانان مقدارى آب و نان و پوشاك فراهم سازد.
باران تندى شروع به باريدن كرده بود. لوط و همراهانش از منزل خارج شدند و او در پناه ديوار و رسولان از ميانه راه حركت خود را آغاز كردند ناگهان ابليس كه در مسير آنها كمين كرده بود پسرى را كه در دامان همسر لوط بود از او جدا كرده و به درون چاهى پرتاب كرد. از سر و صداى موجود مردم بر درب خانه لوط تجمع كردند و از او خواستند تا در كار آنها دخالتى ننمايد اما لوط در جوابشان گفت:هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ‏ [1] اينها مهمان من هستند و نبايد به رسوايى كشيده شوند آنها به لوط پيشنهاد كردند تا يكى از آنها را نزد خويش نگاه دارد و دو نفر ديگر را بدانها بخشد اما لوط همراهانش را داخل خانه ساخت تا از گزند قوم فاسد در امان باشند ولى آن بزهكاران درب خانه را شكسته و لوط را به گوشه‏اى پرتاب كردند و هنگاميكه به جبرئيل نزديك شدند اين جمله را از او شنيدند إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ‏ سپس مشتى از ماسه را بر چهره آنان پاشيد و نفرينشان كرد، اينك مردم شهر تماما بينايى خويش را از دست داده بودند. جبرئيل به لوط دستور داد تا به همراه دخترانش از شهر خارج شود چرا كه عذاب قطعى الهى به هنگام سحرگاهان بر آن قوم نازل مى‏گشت‏ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ‏ [2] …..

[1] سوره حجر- آيه 68.
[2] سوره هود- آيه 81.

علل الشرايع

ترجمه ذهنی تهرانی

 نظر دهید »

قوم لوط(1)

12 اردیبهشت 1395 توسط ملا معماری در این وادی


قوم لوط در ابتدا در زمره برترين و شايسته‏ ترين مخلوقات خداوند بودند. آنها حتى موقعى كه بسوى محلى حركت مى‏ كردند زنان را بدنبال خويش قرار مى‏ دادند. آنها بشدت متعبد و متمسك به آداب شرعى و الهى بودند اما ابليس به آنها حسد ورزيد و بارها سد راه آنها گشت. روزى قوم لوط تصميم گرفتند تا در كمين ابليس نشسته و او را نابود سازند اما آنها در برابر خود پسركى زيبا روى را مشاهده كردند. شبانگاه مردى را به مراقبت از او گماردند. اما آن پسرك فريادى سر داده و گفت: پدرم مرا بر شكم خود مى‏ خواباند و إلا به خواب نمى‏ رفتم آن مرد نيز پسرك را بر شكم خود خوابانيد و بدين ترتيب شيطان به آن مرد لواط را آموخت و خود بطور مخفيانه فرارى گشت. چيزى نگذشت كه آن قوم در كمين رهگذران نشسته و با آنها به لواط پرداختند و آنگاه كه شهر آنها از عبور و مرور انسانها خالى گشت آنها از زنان خود دست كشيده و به سراغ پسران نونهال آمدند. ابليس كه ماموريت خويش را تا اين مرحله بخوبى انجام داده بود به سراغ زنان آن قوم آمد و ضمن تحريك آنها بدانها آموخت تا بسان مردان با يكديگر به مساحقه بپردازند و بدينوسيله ارضاء شهوت نمايند


داستان پيامبران يا قصه‏ هاي قرآن از آدم تا خاتم، ص: 244

 نظر دهید »

عادات قوم لوط ....برگشته؟برنگشته ؟

07 اردیبهشت 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

مجمع البيان در تفسير آيه‏ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ‏ مى‏ گويد: با قناعتى كه مردان به يكديگر نموده بودند خوف اين مى‏ رفت كه نسل انسانها برچيده شود. قوم لوط حتى به كسانى كه از ديار آنها عبور مى‏ نمودند نيز رحم ننموده و با پرتاب سنگ خويش آنها را مورد هدف قرار مى‏ دادند و سنگ هر كس كه به هدف اصابت مى‏ كرد صاحب آن رهگذر گرديده و با او به لواط مى‏ پرداخت آنگاه سه درهم به عنوان غرامت بدو مى‏ داد آنها براى اين عمل زشت در ميان خويش قضاتى داشتند كه در موقع ضرورت به دادرسى مى‏ پرداخت. همچنين در تفسير آيه‏ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ گفته شده كه قوم لوط در مجالس خويش بدون هيچگونه حياء و شرمى باد معده و صدا خارج مى‏ ساختند. همچنين آنها با يكديگر در انظار عمومى به لواط مى‏ پرداختند و خداوند به همين خاطر عذاب خويش را كه بارانى از سنگ آسمانى بود بر سر آنها فرو ريخت و بعضى گويند كه آن عذاب آب سياه رنگى بود كه بر پهنه زمين جارى گشت………..

 نظر دهید »

دیدار خلیلان

07 اردیبهشت 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

امير المؤمنين (ع) مى‏ فرمايند: خداوند براى قبض روح ابراهيم ملك الموت را به نزد وى فرستاد. ابراهيم (ع) از او سؤال كرد كه آيا در اين مورد مخير خواهد بود تا به تواند مدت بيشترى را عبادت و به فرمانبردارى خداوند قيام نمايد و يا اينكه قهراً و بطور جزم مى‏بايست مرگ را بپذيرد. ملك الموت در پاسخ گفت: تو مجبور به پذيرش هستى. ابراهيم (ع) خطاب به ملك الموت گفت: آيا تو ديده ‏اى خليلى مرگ خليل خود را آرزومند باشد. ملك الموت نزد پروردگار آمده و از ذات بارى تعالى كسب تكليف نمود. خداوند نيز به عزرائيل خطاب فرستاد كه به بنده ما بگو آيا ديده‏ اى كه خليلى از ملاقات با خليل خود بيزارى جويد؟

 نظر دهید »

امان از غفلت ما....

07 اردیبهشت 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

صدوق با سلسله اسنادش در امالى از امام صادق (ع) چنين نقل مى‏ كند: نوح مجموعا دو هزار و پانصد سال عمر نمود كه 850 سال آن قبل از بعثت و 950 سال بعد از بعثت در ميان قومش بود. همچنين او 200 سال به كار ساخت كشتى معروفش مشغول گشت و پانصد سال نيز بعد از خروج از كشتى و فروكش نمودن طغيان دريا به آبادانى شهرها پرداخت.
روزى نوح در زير آفتاب نشسته بود كه ملك الموت به نزد او آمده و سلام كرد سپس به او خبر داد كه براى قبض روحش آمده است نوح از او خواست تا فرصتى داشته باشد و از آفتاب به زير سايه منتقل شود. نوح بعد از قرار گرفتن در سايه به ملك الموت گفت: آنچه از دنيا بر من گذشت به اندازه جابجايى‏ ام از آفتاب به طرف سايه بود و سپس قبض روح شد

 نظر دهید »

حذر از اوصاف چهار گانه

07 اردیبهشت 1395 توسط ملا معماری در این وادی

 

«محمد بن عبدالله بن طيفور» در كتاب «علل الشرايع» پيرامون آيه‏ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ مى‏ گويد: خداوند به ابراهيم (ع) امر فرمود تا به ملاقات يكى از بندگانش برود. هنگامي كه ابراهيم نزد آن شخص آمد از او شنيد كه مى‏ گفت:
شنيده‏ ام خداوند بنده‏اى بنام ابراهيم را خليل خويش قرار داده است. ابراهيم از او پرسيد: نشانه آن بنده چيست؟ آن عبد صالح در پاسخ گفت: نشانه‏ اش زنده كردن مردگان است. ابراهيم (ع) كه خود را بر اين وصف ديد از خداوند درخواست كرد تا مردگان را حيات مجدد بخشد و خداوند بدو وحى فرستاد: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ؟ قالَ: بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‏ يعنى من اطمينان حاصل نمايم همان خليلى هستم كه تو برگزيده‏ اى. و شايد منظور او معجزه‏اى بوده است كه بسان پيامبران ديگر بدان مسلح گردد. همچنين خداوند به ابراهيم فرمان داد تا براى زنده كردن مردگان ابتدا آنان را بميراند و به همين خاطر بود كه به دستور خداوند او چهار گونه پرنده يعنى «طاووس» و «كركس» و «خروس» و «مرغابى» را ذبح نمود. منظور از طاووس همان زبور و آرايش دنيوى است و منظور از كركس آرزوهاى طولانى مى‏ باشد و مقصود ازخروس شهوت و مرغابى حرص و طمع است. يعنى اى ابراهيم اگر قلبى زنده و بيدار و سكينه و وقار باطنى را خواستارى از اين اوصاف چهارگانه بر حذر باش و سؤال ابراهيم (ع) كه فرمود: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ و نيز سؤال پروردگار از او كه فرمود: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ‏ هر دو اشاره و فرمانى الهى بود چرا كه خداوند از درون پاك ابراهيم اطلاع كامل داشت و مى‏ خواست بدين وسيله از او رفع تهمت نمايد و او را از شك و ترديد منزه گرداند


 نظر دهید »

صفات شیطانی

28 اسفند 1394 توسط ملا معماری در این وادی

«امام هادى (ع)» مى‏ فرمايند: روزى ابليس به نزد نوح آمده و بدو گفت: تو كمكى بزرگ بر من

نمودى پس مرا خيرخواه خود بدان نوح از كلمات ابليس متأثر گشت.

خداوند به او وحى فرستاد تا با ابليس از در سخن وارد شود. ابليس نيز نوح را مورد خطاب قرار

داده و گفت هنگامى كه ما انسانها را بر صفات بخل، حرص، حسادت، تعجيل و يا طغيان ببينيم

بناگه بر آنها هجوم آورده و عقل و دينشان را خواهيم ستاند تا به صفت شيطانى آلوده گردند و

اما كمك بزرگ تو به من آن بود كه با دعايت عليه اهل كره زمين آنها را روانه دوزخ ساختى و مرا

فارغ و آسوده نمودى در غير اينصورت مى‏ بايست زمانى بس طولانى به مناقشه با آنها مى‏

پرداختم.

 

 نظر دهید »

مانوس بودن حضرت ادم با اصله خرما

28 اسفند 1394 توسط ملا معماری در این وادی

 

هنگاميكه آدم از جنة الماوى [1] به زمين فرود آمد احساس تنهايى و دهشت كرد از خداوند خواست تا يكى از درختان بهشتى را قرين او سازد، پروردگار نيز اصله‏اى از درخت خرما را براى او فرستاد تا به نگهدارى آن بپردازد. آدم (ع) حتى در هنگام وفات به فرزندانش اينگونه سفارش نمود: من در طول زندگانيم با اين درخت مانوس بودم و دوست مى‏دارم بعد از مرگم نيز چنين باشد، در وقت مرگ‏ شاخه‏اى از درخت خرما را به دو نيم كرده و در كنار پهلوان من قرار دهيد.  فرزندان آدم به سفارش پدر عمل نمودند و با اينكه اين سنت در زمان جاهليت منسوخ شده بود لكن پيامبر (ص) آنرا مجدداً احياء و جارى نمودند

[1] حديث فوق اشعار مى‏دارد بهشتى كه آدم از آن بيرون رانده شد همان بهشت خلد است.


داستان پيامبران يا قصه‏ هاي قرآن از آدم تا خاتم، ص: 122

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

راه بی زمان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • داستانهایی ناگفته از پیامبران
  • بناهای اسلامی ایران
  • بناهای اسلامی جهان
  • داستانهای کوتاه
  • حکمت و هنر اسلامی
  • اقتصاد مقاومتی در خانه ما
  • تواشیح و شعر های مناسبتی
  • نکاتی در مورد تحقیق و پژوهش
  • دانشمندان مسلمان
  • کاریکاتور موضوعات اجتماعی
  • عکس نوشته
  • خبر های کوتاه حوزه ما
  • ماه خدا .رمضان
  • دلتنگی من و امامم
  • سید علی خامنه ای
  • حکایتهایی از امامان
  • حکایتهایی از بزرگان
  • ماه محمد .شعبان
  • احادیث تلنگری
  • خیلی دور خیلی نزدیک
  • رژیم غذایی
  • بهار نوشدن دلها
  • ادعیه های رد نخور
  • امام جعفر صادق
  • مبارزه با نفوذ
  • شهدای بی مرز
  • داستان های کوتاه خودم
  • مکتب عاشورایی
  • چهل حدیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس